کمی هیچی

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

یه چیزی تو این مایه ها که :خب که چی؟

میدونم تازه 18 سالمه و اول جوونیمه و هنوز کلی راه مونده و این چرت و پرتا

ولی احساس میکنم طلایی ترین دوران عمرم همون 13-14 سالگی تا 17 سالگی بود

که به گند ترین شکل ممکن گذروندمش.دقیقا من تو اون بازه چه غلطی میکردم؟ البته توی راهنمایی حداقل کتابم رو میخوندم ولی توی دبیرستان همونم گذاشتم کنار و دیگه همه چی تموم شد

اول دبیرستان کلی از دوستامو از دست دادم.ینی خودم خواستم.خیلی تغییر کردن و یه جورایی خود واقعیشونو نشون دادن و من از تغییر متنفرم مخصوصا وقتی که به ضررم باشه.

من نتونستم تحملشون کنم و سال بعد مدرسه رو عوض کردم

و متاسفانه سالی گند تر رو پست سر گذاشتم (توصیه من به همه این خواهد بود که به هیچ عنوان بچه هاتونو مدرسه قرآنی نزارین.بزارین درشونو تخته کنن)

ها فکر کنم اون سال بود که سارا پیدا شد :>

سال سوم بد نبود ولی خب من باید برای کنکور شروع میکردم ولی نکردم و تا دو هفته اخر شهریور رو هم به بطالت کامل گذروندم.نهاییامو هم خوب ندادم

سال چهارم باز مدرسه عوض شد و خدایا یه سال نباید بهم خوش میگذشت؟؟

ها فکر کنم اون اخرای تابستون یا اوایل سال تحصیلی بود که فاطمه پیداش شد :>

و الان که دارم فکر میکنم میبینم چرا؟! چرا نرفتم کلاس نقاشی؟چرا زبان رو ادامه ندادم؟چرا دیگه کتاب نخوندم؟ چرا موسیقی نرفتم؟ (مطمئنا به دلیل خانواده مذهبی)

الان که بچه های کوچکتر از خودمو نگاه میکنم میبینم که خیلی خفن ترن.البته که نسل به نسل بچه ها خفن تر میشن و جلوی اینو نمیشه گرفت.ولی من حسودی میکنم بهشون.(بله من ادم فوق العاده حسودیم و احتمالا یه روزی از حسودی بمیرم :|)

وقتی به این فکر میکنم که مثلا اونا توی 18 سالگی به جاهایی رسیدن که من احتمالا توی 25 سالگی برسم میخوام خودمو بکشم و اونا رو هم.

برای کنکورم که درست نخوندم.توقع چی دارم از خودم؟

و اینکه کی میدونه تا کی زندس؟ دختر دبیرمون توی بیست و دو سه سالگی سرطان گرفت و فوت کرد.اگه قراره ما هم اینجوری شیم خودمو اذیت نکنم...

عاه بله من ادم ناامیدی هم هستم....

استاد جان...
ما را در سایت استاد جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 113 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 4:01